16 دی
ســـــــــــــــــلام امروز روزی بود که متوجه شدم دوتاقلب تو دلمه دوتا فرشته ی مهربون مهمون دنیای ماست عاشقتونم سلناز و ایدین قشنگم نمیتونم زیاد بمونم ایدین داره توبغل مامانم جیغ و داد میزنه سلناز کنارم داره دست و پامیزنه و بازی میکنه این روزا خیلییییییی شیطون شدن صداهای جورواجور حرکات خوشکل پاهاشون رو بادست میگیرن البته ایدین تواین موردجلوتره بابا ایرجم تهرانه و ماخیلی دلتنگشیم ایشالا فردا باید ارومیه باشه باید امروز میرفتیم برای واکسن که نشد همسری ارومیه نبودن دیروز ارومیه بود که یه روزقبل موعد بود نبردم موند ایشالا شنبه که بابای بچه ها ارومیه ست.هرماه گردشون عکس میگیرم روز اول امروز نشد فردا میبریم حموم...